زندگی زیبا
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
رستوران ایرانی
با ما به روز باشید
موسسه فرهنگی تفریحی طنز بلاگ
دردودل باخدا
پــــــــــــــرواز
وبلاگ منتظران مهدی
وبلاگ شعروادب
وبلاگ روانشناسی
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی زیبا و آدرس sepiderajabi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 3728
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 3728
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1

موضوعات
عکس

نويسندگان
سپیده رجبی

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : سپیده رجبی

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : سپیده رجبی

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : سپیده رجبی

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 2:14 :: نويسنده : سپیده رجبی

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : سپیده رجبی

ايمان باعث ميشه همه چيز ممکن بشه ،
اميد باعث ميشه همه چيز کارکنه ،
عشق باعث ميشه همه چيز زيباتر باشه ،
اميدوارم هر سه رو داشته باشي براي  سال نو
نوروز 92 مبارک

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : سپیده رجبی

 

مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکن

زمان تشیع و تدفینم گریه نکن

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن

 فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند

و زنان ما عفت را وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت

مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.

شهید سعید زقاقی

 

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:44 :: نويسنده : سپیده رجبی

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : سپیده رجبی

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.

 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:14 :: نويسنده : سپیده رجبی

 

    

                            مهدی جان!

                  سوال ساده ای دارم از حضورت

                 من آیا زنده ام وقت ظهورت؟

                 اگر که آمده بودی ومن رفته بودم

                 اسیر ماه وسال وهفته بودم

                 دعایم کن تا دوباره جان بگیرم

                      بیایم در رکاب تو بمیرم!

                        


 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : سپیده رجبی

 

 

 
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم،شغلم را،دوستانم را،مذهبم را،زندگی ام را، حتی عشقم را....،وبه جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم.

به خدا گفتم:آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگیم بیاوری؟؟
جواب او مرا شگفت زده کرد.او گفت:آیا سرخس وبامبو را میبینی؟؟
پاسخ دادم:بله
گفت:هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم به خوبی از آنها مراقبت نمودم و به انها نورو غذای کافی دادم.دیر زمانی نپاییدکه سرخس سر از خاک برآورد وتمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود.من از او قطع امید نکردم،در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ایی به زمین بخشیدند،اما همچنان از بامبو ها خبری نبود.من بامبو را رها نکردم،در سالهای سوم وچهارم نیز بامبو ها رشد نکردند اما من باز از آنها نا امید نشدم.در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.در مقایسه با سرخس،کوچک وکوتاه بود.اما با گذشت 6ماه ارتفاع ان به بیش از 100فوت رشید.
5سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی بشوند.ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه برای زندگی نیاز داشت فراهم میکردند.
خداوند در ادامه گفت:آیا میدانی در تمامی این سالها که درگیر مبارزه با سختی ها ومشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم میساختی،من در تمام این مدت تو را رها نکردم همانطور که بامبو را رها نکردم..

 

 
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : سپیده رجبی

یاد دارم یک غروب سرد سرد

می گذشت از کوچه ها دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم ....
اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشم برده بود...

اتفاقا مادرم هم روزه بود...
خواهرم بی روسری بیرون دوید..

گفت آقا : سفره خالی می خرید؟

 
دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : سپیده رجبی

زمان است که وفاداری را ثابت می کند نه زبان..

 
دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : سپیده رجبی

دمش گرم..

باران را می گویم..

به شانه ام زد و گفت : خسته شده ای ؟!

امروز را استراحت کن!

من به جایت می بارم..