|
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : سپیده رجبی
ايمان باعث ميشه همه چيز ممکن بشه ، ![]()
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : سپیده رجبی
مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکن زمان تشیع و تدفینم گریه نکن زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است. شهید سعید زقاقی
![]()
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : سپیده رجبی
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود: ![]()
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:14 :: نويسنده : سپیده رجبی
مهدی جان! سوال ساده ای دارم از حضورت من آیا زنده ام وقت ظهورت؟ اگر که آمده بودی ومن رفته بودم اسیر ماه وسال وهفته بودم دعایم کن تا دوباره جان بگیرم بیایم در رکاب تو بمیرم!
![]()
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : سپیده رجبی
![]()
به خدا گفتم:آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگیم بیاوری؟؟
جواب او مرا شگفت زده کرد.او گفت:آیا سرخس وبامبو را میبینی؟؟
پاسخ دادم:بله
گفت:هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم به خوبی از آنها مراقبت نمودم و به انها نورو غذای کافی دادم.دیر زمانی نپاییدکه سرخس سر از خاک برآورد وتمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود.من از او قطع امید نکردم،در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ایی به زمین بخشیدند،اما همچنان از بامبو ها خبری نبود.من بامبو را رها نکردم،در سالهای سوم وچهارم نیز بامبو ها رشد نکردند اما من باز از آنها نا امید نشدم.در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.در مقایسه با سرخس،کوچک وکوتاه بود.اما با گذشت 6ماه ارتفاع ان به بیش از 100فوت رشید.
5سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی بشوند.ریشه هایی که بامبو را قوی میساختند و آنچه برای زندگی نیاز داشت فراهم میکردند.
خداوند در ادامه گفت:آیا میدانی در تمامی این سالها که درگیر مبارزه با سختی ها ومشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم میساختی،من در تمام این مدت تو را رها نکردم همانطور که بامبو را رها نکردم..
![]()
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : سپیده رجبی
یاد دارم یک غروب سرد سرد می گذشت از کوچه ها دوره گرد دست دوم جنس عالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم .... عاقبت آهی کشید بغضش شکست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ اتفاقا مادرم هم روزه بود... گفت آقا : سفره خالی می خرید؟ ![]()
دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 1:15 :: نويسنده : سپیده رجبی
زمان است که وفاداری را ثابت می کند نه زبان.. ![]()
دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : سپیده رجبی
دمش گرم.. باران را می گویم.. به شانه ام زد و گفت : خسته شده ای ؟! امروز را استراحت کن! من به جایت می بارم.. ![]()
![]() |